جدول جو
جدول جو

معنی راضی گردیدن - جستجوی لغت در جدول جو

راضی گردیدن(تَ یَ دَ)
خشنود شدن. خرسند گردیدن. قانع شدن. تن در دادن. رجوع به راضی گشتن و راضی شدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بِ بَ بَ کَ دَ)
تهی شدن از چیزی. تعرّی. (منتهی الارب).
- خالی گردیدن سرای یا خانه، بدون ساکن شدن آن.
- خالی گردیدن مجلس، خلوت شدن آن. بدون بیگانه و اغیار شدن آن
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ اُ دَ)
صافی گشتن. پاکیزه شدن:
سخن چون زرّ پخته بی خیانت گردد و صافی
چو او را خاطر دانا ز اندیشه بپالاید.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ / دِ شُ دَ)
مستقیم گشتن. استقامت یافتن. به استقامت رسیدن. از کجی و انحناء بیرون آمدن. اطراد، راست و مستقیم گردیدن. سد، راست و استوار گردیدن. (منتهی الارب) ، مطابق شدن. یکی شدن. هم آهنگی یافتن.
اعتدال، راست گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به راست گشتن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ تُ پَ کَ دَ)
راغب شدن. مایل شدن. علاقمند شدن. و رجوع به راغب گشتن و راغب شدن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ جُ شُ دَ)
رام شدن. رام گشتن. تسلیم شدن. ساکت شدن. فرمانبردار شدن: اذلیلاء، خوار و رام گردیدن. تدنیح، رام گردیدن. تدنیخ، رام گردیدن. درقله، رام و فرمانبردار گردیدن کسی را. دنوخ، رام و نرم گردیدن. دوخ، رام گردیدن. ذل، رام گردیدن. رام، رام گردیدن. زعن، رام گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا